كسي كه از مراكش آمد

دلنوشته

دوست دارم فقط همین

كسي كه از مراكش آمد

 

كسي از مراكش مي رسد وداستان عجيبي درباره ي اينكه بعضي قبايل صحرا چطور گناه اول را تعبير مي كنند برايم تعريف مي كند.

حوا در باغ عدن درحال قدم زدن بود كه ماري به او نزديك شد.

به او گفت: ((سيب را بخور.))

حوا امتناع كرد چون از جانب خداوند به او اخطار شده بود .مار پافشاري كرد:((اين سيب را بخور اين طوري زن زيباتري براي مردت خواهي شد.))

حوا از نو جواب داد:((نيازي نيست او به جز من هيچ زن ديگري ندارد. ))

مار خنديد:((اشتباه مي كني دارد.))

و از آنجايي كه حوا حرف او را باور نمي كرد.مار او را به نوك تپه اي كه در آنجا يك چاه قرار داشت هدايت كرد.((داخل اين گودال است.آدم او را اينجا مخفي كرده است.))

حوا آنجا حاضر شد.چهره اش در آب منعكس شد.زن زيبايي را ديد.فوراً سيبي را كه مار به تو پيشكش مي كرد خورد.

طبق نظر قبيله ي مراكشي كه اين داستان نزد آن رواج دارد. تمام آن كساني به بهشت مي روند كه انعكاس تصوير خود را در چاه به جا مي آورند واز خودشان نمي ترسند.



+ هک شده در: 3 / 7 / 1388برچسب:,ساعت 3 ازقلب گلبرگ |